نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کتاب کبوتران مدرسه
«یک‌دفعه محمود شیطنتش گل کرد و مرا دنبال کرد، من که دم‌پایی بزرگ‌تر از پایم پوشیده بودم از پله‌های حیاط با عجله به طرف بالا یعنی ساختمان دویدم و این دویدن من با دم‌پایی بزرگ روی پله‌ها، صدای زیادی ایجاد کرد ...» ادامه این خاطره از شهید «محمود مافی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۹۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۵

«عاشق ساختن بود. جلوی پله‌های مسجد نبی میعادگاه او بود از دست‌فروشی که وسایل الکترونیکی می‌فروخت. وسایل و ابزاری را که می‌خواست می‌خرید و یکی‌یکی وسایل الکترونیکی همسایگان را که خراب شده بودند درست می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید دانش‌آموز «شهید مرتضی باریک‌بین» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۲۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲

«مصطفی دیگر مال ما نبود. مال خودش هم نبود حتی همان زمان که بدون اطلاع من بر دیوار کوچه نوشت مرگ‌بر شاه! دهانم بازمانده بود و نمی‌دانستم چه بگویم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید دانش‌آموز «سید مصطفی حاجی‌میری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۲۷۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۱

«برادرم خیلی شوخ‌طبع بود یادم می‌آید روزی زنگ خانه ما به صدا درآمد محمود بعد از بازکردن در منزل با صدای بلند مادرم را خطاب کرد و گفت آش! مادرم که مشغول کار بود گفت آش نذری آورده‌اند خوب بگیر و بیا ...» ادامه این خاطره از شهید دانش‌آموز «محمود مافی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۵۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۸

«نمراتش همیشه عالی بود. طوری که مدیر محترم آن مدرسه می‌گفت: محمود پروانه مدرسه است. بسیار زیبا و ماهرانه نقاشی می‌کرد. بدون آنکه آموزشی دیده باشد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمود مافی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۵۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۷